محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

قندوعسل مامان و بابا

جیگیلی من هفت ماهگیت مبارک

1391/7/14 12:14
نویسنده : سحر
359 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسرنازم عسلم امروزهشت ماهه شدی وهفت ماهگی هم به پایان رسوندی.قلب 

قندوعسلم هرروزکه میگذره باشیرین کاری های جدیدترت مارو خوشحال میکنی حالا دیگه خیلی خوب من وبابایی رو میشناسی ووقتی میری بغل مادرجون ومن میرم با اون چشمای نازو براقت پشت سرمونگاه میکنی واون لبای خوشمزه تو اویزون میکنی وگریه میکنی.ناراحت 

وقتی میام ازبغل مادرجون بگیرمت دستاتوبرام باز میکنی وخودتو واسم میندازی منم اینجاست که دلم اب میشه وزود بغلت میکنم وحسابی غرق بوست میکنم .ماچماچماچماچماچماچماچ 

نفس مامان وبابا از شیطنت هات بگم که حالا دیگه وقتی روزمین درازت میکنیم اگه دوس نداشته باشی درازبکشی به سرعت سر وپاهاتوتا اونجایکه میتونی بالا میاری ومیخوای بلندشی بشینی.چشمک 

پسرکوچولوی شیطونم وقتی بهت غذامیدیم فورا میخوای قاشق ازدستمون بگیری وخودت بخوری به همین دلیل بایدبا چیزی سرگرم باشی تا دست به قاشق نزنی اخه گل پسرمامان حالا زوده خودت غذابخوری وای به روزی که قاشق از دستم بگیری دیگه کل صورت وهیکلتو میذاری توغذات گاهی هم یه دفعه درحین غذاخوردن دست میکنی توکاسه غذات ومیمالیش به صورت وچشم ودماغ ولباسات.مژه 

دیگه به جرات میتونم بگم واقعا کنترلت سخت شده ازبس شیطونی میکنی وقتی بغلت میکنیم ازبس ورجه وورجه میکنی انگارمیخوای بپری پایین .آخ 

پسرکم عاشق وسایل ورزشی هستی مخصوصا گامزن وتویست وقتی میذاریمت روتویست ومیچرخونیمت حسابی ذوق میکنی ورو گامزنم همین طور پاهاتومیذاریم رو گامزن وخودت ازبس شیطونی تکونش میدی.چشمک 

راستی عاشق کتابخونه هم هستی وای به روزیکه بشینی کنارکتابخونه تموم کتاباشوتا اونجایکه دستت میرسه میریزی بیرون وبازشون میکنی ومیخوای ورقاشوپاره کنی اخه شیطونک من توچیکاربه کتابخونه داری  به هیچی رحم نمیکنی.قلب 

یادم نبودبگم که شما دیگه بدون کمک ما میشینی نمیدونی چه لذتی داره وقتی میبینم فرشته کوچولوی من انقدربزرگ شده که دیگه واسه نشستن به کمک من احتیاجی نداره براخودت مردی شدی پسرکم دیگه باید واست استین بزنیم بالا.چشمکچشمکچشمکچشمک 

متاسفانه بایدبگم ساعت هفت صبح از خواب بیدار میشی واین برای من خیلی مشکله چون همیشه تا یازده میخوابم ولی خب چاره چیه به خاطر شازده پسربایداز خوابم بزنم .ناراحت 

صبح زودکه ازخواب بیدارمیشی شروع میکنی به سروصدا وحرف زدن فقط خودت میدونی چی میگی وخدا البته فکرنکنم خودتم بدونی چی میگی همین جوری براخودت میزنی توهم اینم نمونه ای از کلمات نامفهومت(اددددداگگگگگگ اببببوووووو) فدای اون زبون اجق وجقت بشم من اخه مادر کجایی صحبت میکنیچشمکچشمکچشمکچشمک 

قربون اون دستای کوچولوت وانگشتای نازت که باهاشون بازی میکنی وباهاش اون پاهای خوشمزه تومیگیری میاری بالا ومیذاریش تودهن موچولوت.مژهمژهمژه 

چندشب پیش اقاجون گردومیشکست توبا اون چشمای مشگی وبراقت محوش شده بودی وباتعجب نگاه میکردی که ببینی چیکارمیکنه ویهوباهرگردوشکستن میزدی زیرخنده دوباره اون وای میستادتوهم دیگه نمیخندیدی تاشروع میکردبه شکستن بازم میزدی زیرخنده ازبس میخندیدی که دیگه نفس کم میاوردی واخردیگه انقدرخندیدی اومدی سکسکه پسمل خوش خنده وخوشروی من .خجالت 

تا میذاریمت زمین بشینی هرکی رد میشه نگاش میکنی ودستاتوباز میکنی وسروصداراه میندازی که ای ایهاالناس یکی بیادمنوبغل کنه اخه توهنوزم بغلی هستی پسرکم.چشمک 

سرفرصت میام وعکسای جدیدتواپلودمیکنیم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان محمد صادق(زهرا)
15 مهر 91 10:43
سلام هفت ماهگیه جیگیلیت مبارک... خدا حفظش کنه !خیلی ماهه!