محمدطاهامحمدطاها، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

قندوعسل مامان و بابا

جیگیلی من هفت ماهگیت مبارک

گل پسرنازم عسلم امروزهشت ماهه شدی وهفت ماهگی هم به پایان رسوندی.   قندوعسلم هرروزکه میگذره باشیرین کاری های جدیدترت مارو خوشحال میکنی حالا دیگه خیلی خوب من وبابایی رو میشناسی ووقتی میری بغل مادرجون ومن میرم با اون چشمای نازو براقت پشت سرمونگاه میکنی واون لبای خوشمزه تو اویزون میکنی وگریه میکنی.   وقتی میام ازبغل مادرجون بگیرمت دستاتوبرام باز میکنی وخودتو واسم میندازی منم اینجاست که دلم اب میشه وزود بغلت میکنم وحسابی غرق بوست میکنم .   نفس مامان وبابا از شیطنت هات بگم که حالا دیگه وقتی روزمین درازت میکنیم اگه دوس نداشته باشی درازبکشی به سرعت سر وپاهاتوتا اونجایکه میتونی بالا میاری ومیخوای بلندشی بشینی.   پسرک...
14 مهر 1391

بابایی مهربونم تولدت مبارک

امروز یه روز خاص چون تولدبابایی طاهاست این یه پست ویژه از طرف طاها ومامانش .  هرچندکه بابایی متولدماه مهرهست اما شناسنامشوزودتربراش گرفتن وامروزتولدشه. بابای خوبم تولدت مبارک انشالا که هزارساله بشی وسایت همیشه روسرم باشه. همسرخوبم منم همین جا ازفرصت استفاده میکنم وسالروزبیست ونهمین بهار زندگیتوبهت تبریک میگم .
29 شهريور 1391

شش ماهگیت مبارک عسلم

گل قشنگم پایان شش ماهگی وورود توبه ماه هفتم زندگیت تبریک میگم البته منوببخش اگه باکمی تاخیر اومدم  اینجا وبلاگتواپ کنم. پسر خوبم این ماه شما واکسن داشتی واکسن سه گانه که خیلی سخته وبایدبگم واقعا اذیت شدی هروقت واسه زدن واکسن میبردیمت مادرجون پاهاتو میگرفت چون من اصلا دلم نمیومد اما این بارخودم پ اهاتو گرفتم وامپولو روی اون پاهای کپلت زدن خیلی هم گریه کردی بعدش اومدیم خونه مادرجون به شدت تب کردی مثل اتیش توتب میسوختی وگریه میکردی ازطرفی هم جای واکسن روی پاهات خیلی درد میکرد واصلا نمیشد به پات دست زد محتاطانه بغلت میکردیم ومی گشتوندیمت تا اروم بشی . زندگی من تا دو سه روز همین جوری جای واکسنت درد میکردو همش گریه میکردی خیل...
29 شهريور 1391

جدیدترین عکسای شازده کوچولو

  پسمل نازوخوشگلم اینجا دیگه واقعا خوردنی شدی شکلات خوشمزه من   تواین عکس روشکم گذاشتیمت توهم فوراسرتوتا اونجاکه تونستی بالا اوردی که ببینی داریم چیکار میکنیم بله پسرباهوشم داشتیم ازتوعکس میگرفتیم.   چه لبخندشیطونی   فدای اون بدن سفیدبرفی وشمک تپلت که هرچی میریزی توش سیرنمیشه پسرشمکوی من      قربون اون چشمات که وقتی میخندی چشمای براقتم میخنده  قربون موهای فشن پسرم جوجه تیغی بامزه   به به چه دست خوشمزه ای .     طاها چرا به دوربین خیره شدی . ...
11 شهريور 1391

تولدشازده کوچولو

صبح روزسیزده اسفندنودبا بابایی ومادرجون واسه تشکیل پرونده وازمایشات لازم قبل ازعمل به بیمارستان رفتیم. پس از تشکیل پرونده وازمایش وهم چنین کنترل قلب کوچولوت بهم گفتن فردا ساعت یازده بیمارستان باشم که واسه عمل اماده شم. شب سختی روگذروندم ازاونجاکه اولین بارم بودمیخواستم برم اتاق عمل خیلی میترسیدم اسمش که میومد تنم می لرزیدباورم نمیشدفردابایدعمل شم بابایی همش دلداریم می دادمیگفت نترسی  بی حس میشی هیچی نمیفهمی وقتی چشماتوبازکنی نی نی کنارته غافل ازاینکه من حتی ازاون امپول بی حسی که توی نخاع تزریق میشه هم میترسم. بااینکه شب اصلا خوابم نمیبردهرجوربودشبوبه صبح رسوندم صبح بلندشدم دورکعت نماز حاجت خوندم واز خدا خواستم کمکم کنه تا نی نیم ...
10 شهريور 1391

طاها وشیطنت هاش

زندگی مامان امروز بغل بابایی بودی یه کارجدیدکردی یهودیدیم با دستت پاهاتو گرفتی واوردیش بالاوانقدرزور کردی تابالاخره رسوندیش به دهن کوچولوت واون پای کپل وخوشمزتوخوردی .  خیلی واسمون جالب بودچون واسه اولین باربود که این کارومیکردی فدای پسرباهوش وخوردنیم بشم که هرروز شیرین کاری های جدیدتری میکنه .   الان که دارم این مطلبومینویسم طاها هم بغلمه وتو اپ کردن وبلاگش داره بهم کمک میکنه  قربون گل پسر اکتیوم .   ...
9 شهريور 1391

طاها وشب های احیا

ماه رمضان امسالم رفت اما ماه رمضون امسال من با پارسال فرق داشت امسال گل پسرم پیشم بود. قندوعسل مامان پارسال ماه رمضون توشکمم بودی ومن وتوباهم روزه میگرفتیم وروزی یه جزء قران میخوندیم هرچندامسال نذاشتی قران ختم کنم وخیلی عقب موندم ولی بازم با وجودتورنگ وبوی دیگه ای داشت . توتو ماه رمضون تا سحربیدارمیموندی وسحری میخوردی اقاجون خرما دهنت میذاشت تندتند مک میزدی پسمل شکموی مامان هیچی رو ردنمیکنه.فدای اون شمکت   شبهای احیا تورومسجدبردیم خداراشکراذیت نکردی توبغل دخترعمه نازی اروم وساکت به نوحه گوش میدادی واجازه دادی مامانی راحت شبهای قدرواحیاکنه تومسجدباهم قران خوندیم شماهم گوش میدادی وقران گذاشتم روسرت ودستاتوبردم بالا ودعاکردیم با اون ...
9 شهريور 1391

ازنوزادی تا چهارماهگی شازده کوچولو

جا داره اینجا از اقاجون طاها تشکرکنم واسه اینکه وقتی طاها به دنیا اومد واسش خیلی زحمت کشید وهمه سنت پیغمبر واون کارای که پیامبر (ص)بعداز به دنیا اومدن طفل فرموده بودند براش انجام داد.   طاهاکوچولوی من وقتی توبه دنیا اومدی اقاجون اولین کاری که کرد اذان واقامه تو گوشت خوند.  بعداز مراسم هفته ونامگذاریت روزهفتمت بود که برطبق سفارش پیامبر(ص) موهای سرتوتراشید وبه وزن موهات نقره داد یادمه بابایی موهاتو گرفته بود تومشتش وبا اقاجون بردنش وزنش کنن موهای ناز ولطیفت ده گرم بوداقاجون انگشترنقرشوکه هم وزن موهات بود به فقیرداد . بعدازتراشیدن موهات طبق سنت رسول خدا(ص)نوبت به عقیقه وچال کردن استخوناش رسید. اینارونوشتم که بدونی اقاجون چق...
3 شهريور 1391